لب هاي چروكيده اش !
چشمانش خيره مي ماند
به ساعتي كه هيچ گاه ،
به بيداري نينديشيده است
منتظر !
آشفته !
ساكت !
فقط اشاره اي مانده
با دلي لبريز از غصه
و بغضي كه هيچ گاه نمي شكند
هاج و واج
فقط نامت را زمزمه مي كند
اما استوار
..................
... اسماعيل رضواني خو ...